فریده دختر اردیبهشت
۹۸/۹/۲۳ روز شنبه ساعت ۸:۴۱
به نام خدا
بچه که بودم همیشه تو تصوراتم خدا یه پیرمرد ریش بلند سفید با موهای پرپشت سفید بلند بود با یه صورت خیلی خیلی مهربون از جنس زیبای ابر.
همیشه ازش حساب میبردم در عین حال دوسش داشتم همیشه تو آسمونا میدیدمش شاید برا این بود که خیلی بزرگ تصورش میکردم الان که بزرگتر شدم بعضی وقتا که دلم یه حامی قوی برا درددل میخواد همون تصورات بچگی میاد سراغم همون خدای نرم ابری گاها تو تصورات سرمو میذارم رو پاشو لبخند زیباش کل ذهنو قلبو روحمو آروم میکنه شاید مثل حس دختری که تو اوج گرفتاریش باباش میگه نگران نباشیا من پشتتم.
الان دیگه خدایم ترسی نداره چون برخلاف بچگی که میگفتن کار خطا کنی مجازاتت میکنه و من میترسیدم الان فقط خوبیایی که برام کرده و میکنه رو میبینم یعنی خدای الان من پر از خوبیه مجازاتی در کار نیس چون خیلی مهربونه.الان دیگه تو آسمونا دنبالش نمیگردم چون تو قلبم پیداش کردم.
شاید براش خوب نبودم ولی اون خوبی رو در حق من به بینهایت رسونده.
بعضی وقتا وقتی به این فکر میکنم که چه لطفایی در حقم کرده از ذوق غرق میشم تو بغل نرمش و من اون لحظه از خوشبختی و خوشوقتی در اوجم.
خدای مهربون یاری رسانم من عاشقتم.
مرسی که هستی❤
دل نوشته فریده دختر اردیبهشت