آیهان"قند عسل ما"آیهان"قند عسل ما"، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره
مامان فریدهمامان فریده، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

آیهان و مامانی

خدایا خودت محافظ گل پسرم باش

فریده دختر اردیبهشت

۹۸/۹/۲۳ روز شنبه ساعت ۸:۴۱ به نام خدا  بچه که بودم همیشه تو تصوراتم خدا یه پیرمرد ریش بلند سفید با موهای پرپشت سفید بلند بود با یه صورت خیلی خیلی مهربون از جنس زیبای ابر. همیشه ازش حساب میبردم در عین حال دوسش داشتم همیشه تو آسمونا میدیدمش شاید برا این بود که خیلی بزرگ تصورش میکردم الان که بزرگتر شدم بعضی وقتا که دلم یه حامی قوی برا درددل میخواد همون تصورات بچگی میاد سراغم همون خدای نرم ابری گاها تو تصورات سرمو میذارم رو پاشو لبخند زیباش کل ذهنو قلبو روحمو آروم میکنه شاید مثل حس دختری که تو اوج گرفتاریش باباش میگه نگران نباشیا من پشتتم. الان دیگه خدایم ترسی نداره چون برخلاف بچگی که میگفتن کار خطا کنی مجازاتت میکنه و من میترسیدم ا...
23 آذر 1398

آیهان و جشن گیاهان

سلام خوشگل پسرم ۹۸/۹/۱۸ دوشنبه ساعت ۱۰:۵۵ پسرکم الان تو مدرسه ای امروزم یه آزمون اساسی داری و املا قراره بگن.برات کلی دعا کردم انشاالله موفق میشی جیگر طلای من 😘 شنبه ۱۶آذر جشن گیاهان بود و از اونجاییم که من نماینده کلاستونم کلا تو همه مراسمات هستم😄خیلی جشن باحالی بود. هر کدوم از بچه‌ها یه قسمت از گیاهو آورده بودن. کاش زمان ما هم از این کارا میکردن.کلا یه زنگ در مورد گیاهان حرف زدین یه زنگم هر چی آورده بودین تقسیم کردیم خوردین😄😄😄 فکر کن هم انار هم لبو هم ترب هم تخمه هم مربا هم سبزی خوردن🤣🤣🤣کلا همه مدل گیاه خوردنی رو خوردین.نوش جونتون😚 به خود من خیلی خوش گذشت با اینکه خسته شده بودم ولی باحال بود. تو ...
18 آذر 1398

آیهان و تدریس حرف(ن)

سلام قندعسلم ۹۸/۹/۱۳ چهارشنبه_جان پسرکم امروز باهات افتخار کردم. امروز حرف (ن)رو تو کلاس تدریس کردی با تمام قدرت و اعتماد بنفس من چقد به خود بالیدم برای داشتنت😍 امروز جلوی همکلاستیات و ۲تا مدیر مدرسه(خانم عطری و آقای رضایی) و مدیر بزرگ مدرسه(مهندس یحیوی)و معلم مهربونت خانم شیری عزیز به خوبی تدریس کردی و من پشت در کلاس از استرس هلاک شدم😅😥 خانم مبصری معاون مدرسه بهم میخندید میگفت آیهان داره راحت تدریس میکنه اونوقت شما اینجا دارین لیتر لیتر عرق میکنین🤣🤣🤣باور کن وقتی رفتم کنکور تا این حد استرس نداشتم. وقتی تدریس تموم شد و خانم عطری اومدن بیرون گفتن آیهان عالی بود انگار دنیارو بهم دادن😍😊 ماشاالله هزار ماشاالله به گل پسرم. ...
13 آذر 1398

آیهان و اولین تئاتر

سلام قندعسلم ۹۸/۹/۱۳ #چهارشنبه_جان ۵شنبه هفته گذشته یعنی ۷آذر ۹۸ برا اولین بار رفتیم تماشای نمایش انقد خوشت اومد من خودم کلی کیف کردم واقعا عالی بود نمایش #قاریشخان_قاریشجان یه نمایش شاد و عبرت آموز.وقتی نگاه میکردیم حس کردم دختر ۸ سالم که سال ۷۳ رفتم سینما و کلاه قرمزی رو نگاه کردم به همون اندازه ذوق کردم. بعد این پیگیرم که اگه نمایش جدید بیاد بریم بازم نگاه کنیم. این عروسک قاریشخان بود پسر خونواده🐜 اینم قاریشجان دختر خونواده🐜 سینما پردیس قدس  قندعسل من تا این لحظه ۶ سالو ۵ماهو ۲۱روزه هست👦 ...
13 آذر 1398

آیهان و مامانی

سلام نفسم ۹۸/۹/۲ شنبه دیروز چون جمعه بود صبح یه ذره دیر بیدار شده بودی شب بعد شام رفتی مسواک زدی گفتم بخواب ساعت ۸:۳۰ بود تا ساعت ۱۰ هر کاری کردی خوابت نبرد بابایی برات قصه خوند باز نتونستی بخوابی آخرسر اومدی سرتو گذاشتی رو پام منم موهاتو ناز کردم خوابیدی😊همش میگفتی مامان تو خیلی مهربونی خیلی دوست دارم.منم میگفتم تو جان منی من جونم به جونت بستس🤗 بالاخره خوابت برد😘 فدای مژه‌های نازت بشم خوشگلم😚 ...
2 آذر 1398

آیهان و رباتیک

سلام قندعسلی مامان پسرکم تابستون با علاقه زیاد رفتی کلاس رباتیک و دو ترمو تموم کردی با دوستت فرزان رفتی خیلی علاقه داشتیو با شوق انواع و اقسام رباتیک درس میکردی. ربات آتشنشان،ربات جنگجو هر روز یه مدل درس میکردی استادت خانم مهندس نقدی بودن که پیشنهاد دادن تو مسابقه استانی جنگ رباتها شرکت کنی و تو هم ربات درس کردی و شرکت کردی. کلا ۴۰نفر شرکت کننده داشت که هر سنی و هر سطحی داشتن.تو از همه کوچیکتر بودی که شش سالت بود بزرگترین شرکت کننده هم ۱۶سال داشت. و گل پسرم ۷تا مسابقه داد که همه رقیبات ازت بزرگتر بودن و مسابقه اول و اخرو باختی و ۵تارو بردی😊😊😊 و نفر پنجم شدی😍😍😍انقد خوشحال شدیم وقتی صدات کردن رو سن و گفتن کوچیکترین شرکت کننده😊 آ...
1 آذر 1398

آیهان و تولد شش سالگی

دوباره سلام دومین تولد شش سالگیت که دقیقا روز تولدت ۲۲خرداد تو کلاس رقص برات گرفتیم که حدودا ۳۰نفر بودیم. قبلا با استاد اسپوتین هماهنگ کرده بودیم تو خبر نداشتی سوپرایزت کردیم😊😊 با تم بچه رئیس.اینبار عکستو رو کیک گفته بودیم چاپ کرده بودن. سومین تولد شش سالگیتو به همراه مهمونای ناخونده گرفتیم😄😄وقتی کلاس رقص بودیم عمه الناز زنگ زد که ما پشت دریم اومدیم تووووووولد شما کجایین😮گفتیم یه ساعت دیگه میایم😁هیچی دیگه منتظر موندن تا ما اومدیم و انقد خوش گذشت یعنی عالی بود😊😊😍 عمه فاطمه و سجاد و مبین و عمه الناز اینا و عمه زهرا اینا و آنا اومده بودن کلا ۱۵نفر بودیم.بابا رفت ۲تا کیک خرید شام سفارش داد. بعد شام تولد...
30 آبان 1398

آیهان و تولد شش سالگی

سلام گل پسرم ۳روزه کلی پست تو وبت گذاشتم یه جورایی چون تلگرام و اینستا قطع شده وقت کردم بیام وبتو آپ کنم😄😄😄آی مامان تنبل🤣 ولی اکثرا خاطراتتو تو دفتر خاطراتت نوشتم و هم اینکه تو پیجمون گذاشتم😊نمیدونم وقتی بزرگ شدی اینستا یا وبت هست یا نه که بتونی خاطراتتو بخونی ولی دفتر خاطراتت که از حاملگی برات نوشتم تا همین الان میتونی بخونی😊 امسال ۳تا برات تولد گرفتیم😁بله ۳تا یکی به خواست خودت تو مدرسه کنار دوستات گرفتیم که حدودا ۴۰نفر بودین و با تم بچه رئیس.چون تولدت ماه رمضان بود و مدرسه گفت نمیشه زودتر گرفتیم روز قبل ماه رمضان ۱۵ اردیبهشت یعنی حدودا یک ماهو ۷روز زودتر گرفتیم.الان عکساشو برات میذارم. ...
30 آبان 1398

آیهان و جشن شکوفه‌ها

جشن شکوفه‌ها بهم گفتی مامان میشه برا جشن واسم کیک بخری منم رفتم به قنادی گفتم گفت فردا بعد ظهر میتونیم تحویل بدیم منم اومدم بعد خوابیدن تو کیک درس کردم صبح پاشدی دیدی خیلی خوشحال شدی😊کلی تشکر کردی. بعدم رفتیم جشن شکوفه‌ها بعد رفتیم پارک کلی ازت عکس گرفتم. معلم مهربونت خانم شیری عزیز❤ جشن شکوفه‌ها ۳۱شهریور ۹۸ روز یکشنبه ...
30 آبان 1398